اهل‌ نوشتن

بطالت در نوشتن | قصه‌ی نویسنده‌هایی که قدرت میومیو عوض‌شدن دارند

چرا همیشه نوشتن‌مان نمی‌آید؟ آیا بطالت در نوشتن برای یک نویسنده ضروری است؟ من در این یادداشت اهل نوشتن سعی کرده‌ام گذر از پنج‌خان نوشتن را بگویم که حتا دست و پای خودم را نیز گاهی اوقات می‌بندد و کلافه‌ام می‌کند.

نویسنده‌هایی که از دیوار کوتاه مارمولک بالا می‌روند

بطالت نویسنده خان اول است، اما همیشه مانع نوشتن نیست. مخصوصن اگر به مارمولک‌ها علاقه بورزید.

کمی که در دنیای نوشتن غوطه‌ور شویم، متوجه می‌شویم مارمولک‌ها نقش اول نمایشنامه‌ی خلاقیت نویسنده‌های تازه‌کار یا درمانده هستند.

به طوری که حزب خیالی پیرمردان محله‌ی ما شعارشان این بود:

نویسنده از مارمولک‌ها می‌نویسد و یا خزعبل.

محله‌ی ما حزبی نداشت. اما اگر داشت شعارش همین می‌شد.

فرقی نمی‌کند کی، کجا و در چه وضعیتی درد، روی نویسنده را کم کند، مارمولک‌ها همیشه سوژه هستند. سوژه‌های تکراری. سوژه‌های تکراری کارراه‌انداز‌.

مخصوصن اگر صدای تلفن مطب پیش از اینکه دکتر بیاید و پرده بدرد، گوشِ نویسنده‌ی این یادداشت را کر کرده باشد. مثل همین الان. یک‌بار، دوبار، سه‌بار، چهاربار و شصت‌وچهاربار.

اما مارمولک همیشه کار نویسنده را جلو می‌اندازد. بی‌ایدگی و تلاش برای فرار از بطالت در نوشتن دغدغه‌ی همیشگی کم‌تجربه‌هایی مثل من است.

حالا از چه بنویسیم؟ از مارمولک. نه، نه. یک لحظه صبر کنید و چیزی ننویسید، نتایپید و به هیچ صورت دیگری هم ترشح نکنید. بطالت نقطه‌ی صفر ماجراست.

بطالت نویسنده، خان دوم

من مریض انیمیشن‌ها بودم و هستم. از دو یا سه سالگی تا همین الان. دقیقن همین الان.

شیشه‌چایم را پر می‌کردم و پاهایم روی کمد تلویزیون تکان‌تکان می‌دادم. شیشه‌چای در خانه‌ی ما شیشه‌شیر قدیمی من بود که برای بچه‌ی منفی شش‌سال دیگر حکم پلاستیک نُه‌من شیرده را نداشت و به جای شیر، داغی چای را تحمل می‌کرد تا آن‌که پلاستیکش بپوسد و ترک بردارد.

تلویزیون مربعی (۱۴ اینچ) در کمدهای دراز و شیشه‌چای ترکیب ایده‌آل بطالت یک بچه بودند.

بعدها که به دوباره به ماجرا می‌نگریستم، فهمیدم نه فقط این موقعیت بلکه در هزار موقعیت دیگر، من به دنبال زمانی برای خودم بودم و هستم. چه در آن زمان و با دنیای کارتونی و چه حالا.

دلیل این کار نه فرار از مهم‌ترهاست و نه بزرگترها (که اغلب برای نوجوانان اتفاق می‌افتد).

دلیلش فقط خلوت خلاقانه‌ست(+). این خلوت خلاقانه و بطالت‌ورزی در کودکی منجر شده بود به زمانی خالصانه. زمانی خالصانه و احساسات خالصانه. اکنون نیز به همان سیاق در شلوغی روزها و کارها به دنبال زمان و احساس خالصی هستم که حتا به بطالت بگذرد.

تعریف از بطالت، نداشتن خروجی است. اما شما که این حرف را باور نمی‌کنید، می‌کنید؟ بی‌خروجی؟ غیرممکن است. پس آن احساس خالص کجا پیاده می‌شود؟ روی کاغذ.

بسنج، بپز و روی کاغذ پیاده کن

بطالت در نوشتن همیشه با نویسنده نمی‌ماند. گاهی نوشتن، نویسنده را خرکش می‌کند و پای میز می‌کشاند. حالا یک نویسنده داریم و یک کاغذ سفید. یک دوئل تمام‌عیار. خان سوم.

گاهی ممکن است نویسنده موضوعی برای نوشتن و بسط دادن داشته باشد. نه فقط مارمولک‌ها. اما اینکه از کجا بیاغازد و نوشته را به کجا ختم کند، کار یکی از حضرت‌هاست و معجزه‌هایشان.

گاهی نیز در باتلاق سنجش می‌افتد. این موضوع ارزشش را دارد؟ من برای این موقعیت یک شعار ساختم:

بسنج، بپز و روی کاغذ پیاده کن.

به موضوعم نگاه می‌کنم. اگر موضوعی ندارم هنوز از خان اول نگذشته‌ام و باید ساعت‌های بیشتری با خودم خلوت کنم.

حالا می‌سنجم که چقدر درباره‌ی موضوع می‌دانم یا نمی‌دانم. اگر در این سنجش، موضوع سربلند بیرون آمد، نوشتن ساده است. یک خودکار بردار یا دستانت رو به سوی کلیدهای کیبورد ببر. (+)

اما اگر موضوع بدقلقی کرد باید بیشتر بپزد. اسم این موضوعات را عرق‌حلیمی گذاشته‌ام. عرق‌حلیمی عرق حاصل از مرحله‌ی آسیاب گندم برای حلیم است. اهریمن خان دوم.

موضوع کله‌شق که پخت وقت چیست؟ وقت نوشتن روی کاغذ.

نوشتن یک‌طرفه، دیالوگ یک‌طرفه

_ سلام

_ …

_ چطوری؟

_ …

_ مثل همیشه و در تمسخر یکی از کتاب‌های فیلمنامه‌نویسی که چندوقت پیش خواندم باید بپرسم، هوا چقدر خوبه، نه؟

_ …

دیالوگ یک‌طرفه شکل نمی‌گیرد. هرچقدر هم که از آن کتاب سه‌سانتی فیلمنامه‌نویسی پیروی کند و بعد هم ابزاری بشود تا چراغ مطالعه کمی بالاتر از سطح میز باشد.

ما به سختی از خلوت و سپس بی‌موضوعی می‌گذریم و از در کوچک به دنیای نوشتن وارد می‌شویم. این بار نوشتن لجش می‌گیرد و می‌خواهد یک‌بار دیگر ما را ناامید کند.

ساعت‌ها همه‌چیز یک‌طرفه است. هرچقدر هم که عاشق خوبی باشیم نوشتن تسلیم‌ نمی‌شود. دست آخر یا باید بیخیالش بشویم یا دست‌ازپادرازتر دوباره امتحان کنیم. یک‌بار، دوبار، سه‌بار، شصت‌وچهاربار. اما بار شصت‌وپنجم چه؟ ای بابا، اینجا مطب دکتر نیست و تازه نوشتن هنوز پولی برای مراجعه به ما نمی‌دهد.

من جواب را در یک کلمه خلاصه می‌کنم:

مقاومت

مدتی که نمی‌نویسی، گویی از نو، نوشتن را آغازیدی. انگار هیچ‌چیزی نمی‌دانی. زیر لب زمزمه می‌کنی:

 یا درگاه الهی، من که این‌قدر کلاس‌ها را شخم زده‌ام، درست که هنوز به شصت‌وپنجمی نرسیده اما حداقل یک جمله به یاد بیاورم.

و جمله‌ای که به یاد می‌آوری:

نوشتن سخت است.

حالا فقط تو ماندی و نوشتن. این بارها برای من اتفاق افتاده است و معمولن زمانی رخ می‌دهد که مدتی از نوشتن دور می‌افتی. می‌تواند دلایل متعددی به همراه داشته باشد، از پول گرفته تا بی‌رمقی، بی‌موضوعی، بطالت در نوشتن، ندانستن روش درست تخلیه بر کاغذ سفید و…

اما چه می‌شود کرد؟

باز هم مقاومت.

جنس این مقاومت با باقی مقاومت‌ها کاملن فرق می‌کند. ساعت‌ها باید منتظر بمانی و دست از خودکار یا کلید کیبورد نکشی. اگر دستت را برداری بازنده‌ای. همین.

گویا به پایان آمد این دفتر، اما حکایت دفتری نو نیاز دارد

از چهار خان بی‌موضوعی و مارمولک‌بازی، بطالت و خلوت خلاقانه، دوئل کاغذی و عرق حلیمی، مقاومت نوشتنی گفتیم و به پایان نرسیدیم.

خان پنجم هنوز باقی مانده است. اما خان مرحله آخر می‌تواند این مطلب را دوبرابر کش بدهد و گمان می‌کنم ویراستار مهربان اصلن این را دوست نداشته باشد. (سخنی از ویراستار: قدردان هستم.)

بنابراین من هفته‌ی بعد با دفتری نو باز می‌گردم و ادامه می‌دهم. حالیا تا آن موقع چه می‌شود کرد؟ پیش از این هم در «اهل نوشتن» نوشته‌ام و خوشحال می‌شوم نگاهی به نوشته‌های قبلی بیاندازید:

ایده و کلیشه‌ی بی‌ایدگی | 5 توصیه از یک نویسنده‌شکارچی

نویسنده‌ای که لیز خورد و توی اهل نوشتن افتاد

هنر ظریف رندانه نوشتن و انتشار چرندیات

از نوشتن که حرف می‌زنم از چه کوفتی حرف می‌زنم | چرا نوشتن سخت است؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *