اهل‌ نوشتن

صفرِ دو گوش

کلاس دوم دبستان بودم. مشق‌ها با خودکار نوشته شده بود. جرمی غیر قابل بخشش.

چوبِ تر و شلاقِ کمر مهم نبود. مزه مدرسه رفتن همین تجربه‌های تازه بود. مجانی. فقط نمی‌توانستم با این -۰- کنار بیایم.

صفر دو گوش را می‌گویم.

آقا معلم ما آنقدر آقا بود که به مشق شب هم نمره می‌داد.

حالا این صفر بدبخت را بین این دوتا خط تیره ثابت کرده بود.

مبادا از روی دفتر مشق قل بخورد یک‌جایی توی دست و پای بچه‌ها له شود یا خدای نکرده، گم‌وگور شود.

حالا -میان سوزش کف دست و پشت شلاق خورده- از ما اصرار و از آقا معلم:

«برو گمشو بشین سرِ جات.»

که چی؟ این صفر یتیم مادر مرده را بدون گوش پای دفتر مشق بگذارید تا بتواند یک تکانی بخورد و خجالت نکشد.

آقا معلم یک دفعه برزخی شد و یک پس گردنی هم ما را مهمان کرد و…، بمانَد.

بعد شروع به درس دادن کرد.

چی درس داد؟

یادم نیست.

فکرم مثل موشک‌های ردیاب روی دو تا خطِ‌ تیره صفرِ مادر مرده قفل شده بود.

از کجا می‌دانم مادرش مرده. نمی‌دانم. حدس می‌زنم.

اگر مادر داشت که مثل بیچاره‌ها اسیرش نمی‌کردند بین دو تا گوش گنده.

 

من نویسنده نیستم

 

حالا حکایت قصه‌ی این نویسنده‌هایی است که از سر و کولشان ایده و داستان و شعر و نظایر آن می‌ریزد.

واژه به واژه جمله می‌بافند یکی از یکی تازه تر.

دریغ از نوشتن.

دفترسفید آماده. قلم‌به‌قلم پُر جوهر. یا نه صفحه ورد و نِت مشتاق. حروف کیبورد منتظر.

دریغ از نوشتن.

خط‌های تیرهِ دوسوی صفرِ قضاوت، نویسنده را ترسو کرده است.

مرتب به خودش می‌گوید…  چه می‌گوید؟ معلوم است:

«من نویسنده نیستم. خوب نیستم. بقیه خوب هستند. نوشته‌هایم ارزش نوشتن ندارند. خواندن که بماند».

مرتب جلوی چشمانش تصویرِ خنده‌ی تمسخرآمیزِ کسانی می‌آید،که دارند نوشته‌های او را لگدمال می‌کنند.

به ناچار می‌پرد و نوشته‌هایش را از زیر دست و پا جمع می‌کند.

در نطفه خفه می‌کند.

نفسش راحت می‌شود.

قربانتان بروم، این چه‌کاری است که می‌کنید؟

آدم عاقل و بالغ حتا نابالغ که از صفر خالی یا اصلن دو گوش نمی‌ترسد.

حیف نیست این واژه‌های قشنگ را توی ذهن خلاق ظریف مشتاق دیده شدن حبس کنید که مبادا آبرویتان برود؟

قربانتان بروم، آدم بساط خنده مردمان شریف را فراهم کند بهتر از این است که از نگفتن و ننوشتن حُناق بگیرد.بعد هم چشم به هم

بزند و ببیند آنقدر برای نوشتن و منتشر کردن این دست آن دست کرده است که همه حرف‌هاش از تویِ خانه‌ماندن افسرده شدند.

مُردند.بعد مثل صفرهای بی‌پایان، به جای پوست نشستند روی تن بی‌عملش.

که چی؟

منتظر یک روز خوب است برای نوشتن.

عمل گفتم یاد روزگار قدیم افتادم که به تریاکی‌ها و شیره‌ای‌ها می‌گفتند اهل عمل، عملی.

بساط منقل و وافور را هر کجا برپا می‌دیدند، خودشان را ول می‌کردند کنار منقل.

زیاد به نوع تریاکش فکر نمی‌کردند.

می‌خواست از این تریاک‌های ناخالص باشد یا نوع مرغوب سلطنتی. مهم چسباندن تریاک بود و بس.

حالا واژه بلدی، جمله‌سازی، شعر، قطعه، جستار یا حکایت نویسی، بچسبان روی کاغذ، توی تلگرام یا پیچ اینستا.

تو مگر مسئول خواندن و نخواندن مردمی؟

تا کی می‌خواهی منتظر فرصت مناسب باشی.

فرصت همین الان است.

زیاد خودت را گرفتار حرف و نظر مردم نکن.

به قول امثال و حکم دهخدا حرف مرد یکی است. تا دیروز می‌گفتم بلی از امروز می‌گویم خیر.

خب برای حرف مردمی که تا دیروز در جستجوی ابروی کمانی در رخ یار بودند و امروز از دیدنش وحشت می‌کنند که نوشته‌ را سرِزا سقط نمی‌کنند.

از ترس هیچ، که هیچ نمی‌شود.

قربانت بروم. این‌که من نویسنده خوبی نیستم، بقیه از من بهترند، کم کتاب خواندم، هنوز زود است و نظایر آن را بریز دور.

بند بگسل، باش آزاد .

خط‌های تیره‌ی تردید را لگد بزن.

صفر را آزاد کن.

بنویس.

منتشر کن.

خوانده می‌شوی. نشوی هم مهم نیست. یعنی به مهمی ننوشتن نیست.

 

5 پاسخ

  1. قربانتان بشوم ما می‌نویسیم و ترسی هم از این صفر کله گنده نداریم هرچند که نوشته‌هایمان به لعنت خدا نمی‌ارزد؛ اما از آن ور مرزها یکی می‌آید و میگوید لطفی به جامعه نویسندگان بکن و تو یکی بیخیال نوشتن شو. حالا این یکی را چه کنیم که گیر سه پیچ به ما داده است و مرتب هم نوشته‌های ما را زیر ذره بینش گذاشته تا اثبات کند که ما ننویسیم بهتر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *