در این پست با اساس شخصیتپردازی در داستان آشنا شدیم. فاطمه علیزاده در قسمت دوم با تمرکز بر لایههای پنهان و آشکار شخصیتی قهرمان داستان نحوهی خلق یک کارکتر منحصربهفرد را آموزش داده است.
خلق شخصیت یا طرح داستان، مسئله این است!
مسئله اینجاست، اول باید شخصیتها را بسازیم و آنها زحمت داستان را بکشند یا برعکس؟
واقعیت این است که در جواب به این سوال، اختلاف نظرهای جدی وجود دارد. عدهای معتقدند ابتدا باید شخصیتها را خلق کرد، چون آنها خود قصه را خواهند ساخت.
البته که در راه دفاع از این اعتقاد لباس رزم پوشیده و در صف مقدم دفاع از اصول داستاننویسی، جراحتها برداشتهاند. این گروه معتقدند وقتی شخصیتی خلق میکنید و از هر جهت ویژگیهای خاص خودش را برایش در نظر میگیرید، خود این شخصیت در تمام صحنههای داستان به روش خود و با ابتکار عملِ مختص خودش سخن میگوید و رفتار خواهد کرد.
تراشیدن بحرانهای هویتی برای قهرمان قصه
مثلن در علم روانشناسی، یک تیپ شخصیتی تعریف میشود به نام بانوان «دیمیتِر». این دسته از بانوان معظم و معزز میل شدیدی به مادری کردن دارند. برای فرزندان، خواهر و برادرها، همسر و حتی مادرشان. دلیلش بحث مفصلی است که از حوصلهی این جمع خارج است.
غرض این است که اگر قهرمان قصهی شما این چنین بانویی است، در خلال قصه با هر مردی که آشنا میشود، دلش میخواهد ناخنگیر بردارد و ناخنهای بلند و کثیف او را کوتاه کند. نگران است روی هم غذا نخورد که مبادا دل درد بگیرد. حتا اگر اجازه بدهید میبینید کلهاش را از داخل دفتر شما بیرون آورده است و میخواهد برای شما هم مادری کند. احتمالن مدام نهیب میزند که تا چشمهایتان کور نشده، دست از نوشتن برداشته و کمی استراحت کنید.
برای روشن شدن موضوع اجازه میخواهم مثال دیگری بزنم.
فرض کنید قهرمان قصهی شما مهارت خود ابرازی را یاد نگرفته است. یعنی جزء آن دسته از آدمهایی است که به جای اینکه صاف روبهرویتان بنشیند و مثل بچهی آدم بگوید که از چه چیزی ناراحت است، از چه چیز خوشش میآید و یا متنفر است، فقط عیب و ایراد میگیرد. از همه چیز که چرا در گنجه باز است و چرا دُم گربه بیشتر از حدِ معمول دراز. خوب اگر این مدل شخصیتی خلق کردید و یک جای داستان کاشتید خیلی مراقب باشید. برایاینکه قرار است دهان تک تک شخصیتهای قصه را مورد لطف و عنایت خودش قرار بدهد؛ چون مدام از یک چیزی ناراحت است و از طرفی مهارت ابرازش را هم به شیوهی صحیح ندارد.
هر قهرمانی قهرمان نیست
مقصود این است که بگویم حواسمان باشد در خلال قصه حرف یا رفتاری را روایت نکنیم که ویژگیهای شخصیتی ما روی آن چسبیده باشد.
شخصیتی که خلق میکنیم باید به شیوهی خودش سخن بگوید نه ما. باید به سبک خودش دندانهایش را مسواک کند و نه ما. وقتی عصبانی میشود به سبک خودش بزند همهچیز را خورد و خاکشیر کند و باز هم نه ما.
البته که این تئوری مثل هر نظریهی دیگری مخالفهای بسیار دارد. برخی معتقدند که نیازی به این همه حساسیت نیست. مهم تبعیت نویسنده از پیرنگ داستان است. پیرنگ و یا شاکلهی داستان، حکایت از نظم منطقی اتفاقهای داستان دارد. در واقع نویسنده مکلف است که روابط علت و معلولی را بین اتفاقهایی که در داستانش جا میدهد رعایت کند.
طرفداران نظریهی دوم معتقدند ما ابتدا داستان را به نظم منطقی خاص خودش تعریف میکنیم. مثلن قصه دربارهی یک بازپرس ویژهی سرقت است که قرار است قدم به قدم، ردی را که سارق از خود بهجا گذاشته دنبال کند و در نهایت آن سارق بیادب را تنبیه کند و حتا اینکه حقش را کف دستش بگذارد.
خب این قصهی ماست و ما به خلق حداقل دو شخصیت احتیاج داریم که تمام ویژگیهای لازم برای پلیس و سارق بودن را داشته باشند. قدبلند، ابروکمند، چشمسیاه و… بقیهاش را شما بگویید. من چندان در این سبک از داستان نویسی تخصصی ندارم.
پس دیدیم که از دو راه میتوان به شخصیتپردازی رسید و البته از هر راهی که بیایید، مقصد نوشتن داستان خواندنی و جذاب برای مخاطب است. پس میتوانید هر دو روش را امتحان کنید و من قول میدهم در نهایت سبک خودتان را پیدا خواهید کرد، چه بسا راه سوم متعلق به شما باشد.
چگونه شخصیتهای داستان را بسازیم؟
بگذارید اول این را بگویم که شخصیتپردازی یکی از مراحل بسیار مهم و حیاتی داستاننویسی است از این جهت که اگر خوب این کار را بکنید و زحمتش را بکشید، این شانس را دارید که شخصیتی که ساختهاید از خود شما معروفتر شود. دور از ذهن نیست خواننده اسم شما را نداند ولی قهرمان قصهی شما را خیلی خوب بشناسد. برای مثال «اسکارلت» لوس و ننر در کتاب «بر باد رفته» به مراتب مشهورتر از «مارگارت میچل» معصوم است که ده سال پایانی عمرش را خانه نشین شد تا این دختر خیرهسر را خلق کند؛ هرچند ایمان دارم این دقیقن همام چیزی است که او میخواست. او اسکارلت را طوری خلق کرد که شهرتش به نوعی عالمگیر شود. اما اینکه چطور یک شخصیت بسازیم، منوط به این است که شما در ابتدای امر یک لیست برای خود تهیه کنید.
هوا را از من بگیر، فهرست را نه
اینجا به فهرستی از سوالاتی که خانم مارگارت اتوود، رماننویس معروف کانادایی در مصاحبهی اخیر خود اشاره کردهاند، اشاره خواهم کرد:
۱-جنسیت او چیست؟
۲- چه زمانی به دنیا آمده است؟ در زمان داستان چند ساله است؟
۳-شبیه به چه کسی یا کسانی است؟
۴-منش عمومی او چطور است؟ خندان است یا اخمو؟
۵-کجا زندگی میکند؟
۶-در کدام برهه از تاریخ؟
۷-چه غذاهایی را دوست دارد و از کدامها بدش میآید؟ (توضیح: علایق غذایی هر کس متاثر از مزاج اوست.)
۸-چه مدل لباسهایی را دوست دارد؟
۹-آیا به دنبال این است که با سبک پوشش خود دیگران را تحت تاثیر قرار دهد؟
۱۰-مهمترین تجربیات و اتفاقات زندگی او چیست؟
۱۱-آیا تجربیات آسیبزا داشته است؟
۱۲-کودکی او چطور بوده است؟
۱۳-اتفاقی هست که کودکی او را تلخ کرده باشد؟
۱۴-نشخوار فکری او چیست؟
۱۵-چه وسواسهایی دارد؟
بدیهی است پاسخ یکایک سؤالهای بالا، در خلق یک کاراکتر منحصربهفرد و ماندگار در ذهن مخاطب، تاثیر بهسزایی دارد. مطابق با این لیست، شخصیت را ذرهذره خلق کنید، یک پیشنهاد دیگر هم دارم. جایی اشاره کردم از این به بعد با دقت بیشتری اطرافیان را ورانداز کنید، آن روش اینجا به کارتان میآید.
با قهرمان داستان بیشتر آشنا شو
در واقع شما میتوانید شخصیتهای داستان را با الگوبرداری از اطرافیان خود بسازید. مثلن زبان دراز شخصیت قصهی شما به خواهر کوچکترتان رفته باشد، اعصاب نداشتهاش به معلم ریاضیتان، خندههای مسحور کنندهاش، به پسر همسایهی روبهرویی. خود من چندی پیش یک داستان نوشتم که بدجنسی قهرمان قصهام به عمهی نازنینم رفته بود. مادرم هم در این زمینه با من توافق کامل داشت.
پس مهم این است که شما قبل از همه، همه چیز را دربارهی شخصیتهای داستانتان بدانید، حسابی آنها را بشناسید. بیراه نیست اگر بگویم هر صبح و شامگاه با آنها زندگی کنید. او چه مدل فیلمهایی دوست دارد. او هم عاشق دوپیازهی آلو با لیمو و سبزی خوردن تازه است؟ وقتی در ایستگاه مترو منتظر میمانید شخصیت داستان شما، کتاب کوچک جیبیاش را در میآورد و مطالعه میکند، یا زیر لب یک ریز غرولند میکند و یا مثل خودتان با نگاه کردن به رهگذران دنبال ایده است.
این داستان همچنان ادامه دارد…