کاغذ و قلم هفت دست، نوشتن و انتشار هم پارسال دوست امسال آشنا.
درک این وضعیت برای هر نویسندهای زیاد سخت نیست. درک این وضعیت برای هر کسی که با نویسندگی ناآشناست هم سخت نیست.به هر حال چیزی که اهمیت دارد، نه کاغذ و قلم است نه ترس از فراموش شدن نوشتن و انتشار.
هیچ کدام از موارد ذکر شده برای شما نان و آب نمیشود. اصرار نفرمایید.
تصور کنید فردی بدحال و ژندهپوش هستید که از جبر روزگار در میان قومی بدحالتر و ژندهپوشتر به زیستی غیرشفاف و خوابگونه ادامه میدهید.
روزی از روزها به صحرای کربلا زده و زندگانی به این سبک را ابتدا برای خود و در انتها برای دیگران نمیپسندید. میگردید و میگردید تا به یک نردبان زهواردررفته میرسید.
قدم اول را برمیدارید. پای راست روی اولین پله و پای چپ میان آسمان و زمین معلق مانده که فوجی از ژندهپوشان بدحال سمتتان روانه میشوند. انگار که موی تک تکشان را به آتش کشیدهاید.
ابتدا مسخرهتان میکنند. در ادامه از درِ نصیحت وارد شده و عواقبِ ترسناکِ نردباننوردی را گوشزد میکنند. در پایان هم دشنههای پنهانشان، پیدا میشود.
اما شما مرعوب این بازیِ سهگانه نمیشوید. از پلهها بالا میروید. گرسنهاید و هیچ غذایی برای خوردن ندارید، با این حال جا نمیزنید.
گنگ شدن صدای ژندهپوشان، خبر از بُعد مسافت میدهد. دیگر بارِ رخوت بر روی شانههایتان سنگینی نمیکند. پلههای نردبان استحکام بیشتری پیدا میکنند. از اولین لایهی ابرها عبور میکنید.
روی هر پله یک سیب خوشرنگ و خوشبرق جاخوش کرده. سیب را برمیدارید. درخشندگیش ذاتیست. برقش را از پارافینمالیهای میوههای شب عید نگرفته. از خودتان میپرسید این سیبها را چه کسی روی پلههای نردبان چیده؟ صدایی ملکوتی میگوید: «من»
میپرسید: «ببخشید، شما؟»
صدا پاسخ میدهد: «ننهی حسن کچل.»
آه از نهادتان برمیخیزد. فقط همین مانده بود. فرار از شرِ ژندهپوشان به سوی ننهی حسن کچل.
صدا که حالا مشخص شده از آنِ کیست، میگوید:
«آه کشیدن و اداهای شبهروشنفکرانه موقوف. من با این پادرد تا آسمان دوم بالا نیامدهام که از عمق نهادت برایم آه بکشی. فقط یک چیزی را از من پیرزن قبول کن. خوب نوشتن نیازی به هفت دست کاغذ و قلم ندارد. تنها سلاح نویسنده تمرکز و استمرار است. برای این کار ابتدا باید نویسندگی را شغل تمام وقت خودت بدانی. بعد هم بروی سراغ آزاد نویسی روزانه. گوشَت را بیاور جلوتر کچلِ قشنگم. ناراحت نشو تو هم مثل حسن خودم هستی، برای همین میگویم کچلِ قشنگم. عزیزکم، هیچ وقت آزاد نویسی را فراموش نکن. دلیلش را بعد از یکسال متوجه خواهی شد. خب من کمکم باید بروم حسن را بیدار کنم تا دیر به مدرسه نرسد.»
شما که سر ذوق آمدهاید با ذوق فراوان از ننهی حسن میپرسید که آیا نمیخواهد از اصول نویسندگی حرف بزند؟
با اوقات تلخی جواب میدهد: «ننه من که گاگول (گوگل) نیستم. توصیه و پنتَندَس (پندواندرز) میخواهی، برو سراغِ گاگول و داخل آن ماسماسک بالای صفحه، پرسشهایت را بنویس. یا نه صبر کن. تو هم مثل حسن خودم، همیشهی خدا کسالت زده به کمرت. بیا برو سایت مدرسهی نویسندگی و نوشتن را اصولی یاد بگیر.»
2 پاسخ
خلاقانه، بامزه و دلچسب بهمون یاد میدی چطوری بنویسیم. دمت گرم دختر خوشقلب
فاطمهجون همگی ما باید از ننهی حسن کچل ممنون باشیم که با اون وضعیت پاش نگران ماست و بهمون قوت قلب میده😂.