توصیه میکنم همیشه یک دفتر کهنه که برگهای سفیدش جامانده از تکلیفهای انجام ندادهی دوران مدرسه باشد و یک خودکار معمولی که تنها حسنش خوب رنگ دادن باشد، کنار دستتان داشته باشید تا هروقت مثل من حوصلهتان سر رفت بلافاصله دفتر را باز کنید و بدون این که بخواهید خوشخط، درست و فکر شده بنویسید فقط سر خودکار را بردارید و شروعکنید به نوشتن.
اصلن مهمنیست که چه مینویسید. اهمیتی ندارد غلط املایی داشته باشید یا نه؛ چون هیچ معلمی قرار نیست برگه شما را تصحیح کند و به آن نمره بدهد. تا میتوانید پرت و پلا و شلوغ و بینظم بنویسید. انگار که تازه از سر جلسه امتحان ریاضی بیرون آمده باشید و صمیمیترین دوستتان برای نرساندن جواب سوالی که خودتان هم جوابش را غلط نوشتهاید با شما قهر کرده باشد. همانقدر عصبی و تندتند مثل جویدن سر مداد موقع حرص خوردن، بنویسد و تمام حرفهایی که میخواستید با داد و فریاد توی صورت دوستتان بزنید و چون زبانتان بند آمده بود تنوانستید حالا سریع و خشن و بیوقفه بنویسد.
بیوقفه نوشتن یک مزیت خیلی خوب دارد و آن این است که تو میتوانی از این شاخه به آن شاخه بپری و از هر دری حرف بزنی. و وقتی برای خودت بیوقفه مینویسی این مزیت چند برابر میشود به این دلیل که دیگر لازم نیست به قیدوبندها فکر کنی و نگران چیزی باشی. تا میتوانید جزئیات دور و برتان را ببینید و روی کاغذ بیاورید. همیشه جزئیات مهم است. نوشتن از گلهای روی بالش کنار شما شاید بیاهمیت و خستهکننده باشد اما روی این کاغذ به درد میخورد چون کمک میکند نوشته شما طولانیتر شود، دری برای حرف زدن از چیزی دیگر به رویتان باز شود و نوشتهتان کمی رنگ واقعیت بگیرد.
شما را تمرین میدهد که ملموس تر بنویسید. طوری که هرکسی بتواند درک کند چه نوشتهاید. شاید بپرسید چهطور؟ همهی آدمها در زندگیشان بالش گلدار دیدهاند و حتماً باور میکنند که شما یک بالش گلدار در خانه داشته باشید و وقتی خواننده شما را باور کند همهچیز خیلی راحتتر و بهتر از قبل پیش خواهد رفت. اما لطفن به این ماجرا مثل یک تمرین نگاه نکنید. فکر کنید از روی بیحوصلگی یک دفتر و قلم برداشتهاید و میخواهید آن را خطخطی کنید. اگر نمیدانید چگونه باید بیوقفه برای خودتان چرتوپرت بنویسید نگران نباشید. من یک نمونه کوتاه برایتان مینویسم تا شاید بتوانید دل به دریا بزنید و بدون ترس شروع کنید:
«امروز برای اولین بار در اینترنت جستجو کردم: چگونه می توانیم ناشناس بپرسیم و پاسخ درست دریافت کنیم؟ حالا چرا ناشناس؟ چرا در اینترنت؟ اصلن برای چه اینقدر پیگیر جواب درستم؟ راستش حوصلهام سر رفته. آدم وقتی حوصلهاش سر میرود کارهایی میکند که تا وقتی حوصلهاش سر نرفته محال بود حتی به آن فکر کند.
امروز روز کسل کنندهای نیست که متعاقبن بخواهد حوصله سر بر بشود اما حوصلهام بدون اینکه توضیحی به من بدهد سر رفته برای همین من هم دلیلش را نمیدانم. خلاصه که امروز، روزی است مثل دیروز… مثل همهی روزهای دیگر. آفتابی و معمولی. از آن آفتابهایی که از شیشه عبور نمیکند و فقط وسط حیاط پهن میشود و تو نمیتوانی مستقیم به آسمان نگاه کنی چون یکچیز داغ و بزرگ وسط آسمان را گرفته. مثل لاتی که سر کوچه را با زنجیر چرخواندن قرق کرده باشد.
هوا گرم است اما نه برای من که در نشیمن خانه زیر باد خنک کولر نشستهام و یک پتوی نازک با گلهای سفید و بنفش انداختهام روی شانهام. از بیرون صدای رفت و آمد ماشین سنگین میآید. نشمردم اما فکر میکنم بیشتر از هشت بار شده که تصور کردهام زیر پایم می لرزد! به نظرم ساختمان نیمه کارهی آخر خیابان که از وقتی به اینجا آمدهام در حال ساخت بود هنوز هم خیلی کار دارد.
از ساختمانسازی گلهمند نیستم. حتی از صدای ماشینها هم آزرده خاطر نشدم و چون عادت خواب بعدازظهر ندارم اما میتوانم احساس کسانی که عادت به خوابیدن در بعدازظهر دارند را خیلی خوب درک کنم، میدانم که آنها اگر بعدازظهر حداقل یک چرت کوتاه نزنند رسمن دیوانه میشوند. اینقدر با اطمینان میگویم چون با یکی از این آدمها زندگی میکنم. او میگوید: «خواب بعدازظهر مثل یک قرص است که اگر نخورده باشم نمیتوانم قول بدهم که تا آخر شب یا حتی فردا چه رفتار ناشایست یا غیرقابلپیشبینییی از من سر بزند.»
پس بهنظرم خیلی خطرناک است که خواب بعدازظهر چنین آدمهای صادقی را مختل کرد. راستش دلم برای آدمهای صادق میسوزد. آنها همهچیز را صاف و پوستکنده میگویند اما هیچکس در نهایت باور نمیکند کسی بتواند همهی حقیقتش را صادقانه بازگو کند. آدمهای صادق مظلوم واقع شدهاند. آنها زیر بار ظلم آدمهای دروغگو مظلومانه کمر خم کردهاند و تاوان آن چه نکردند و و نخواهند کرد را با قضاوتشدن مدام پس میدهند. و این اوج ناجوانمردی است.»
نویسنده: فاطمه ملائی
4 پاسخ
مثل همیشه عالی و زیبا مینویسی فاطمه عزیز، آدم از خوندن تک تک کلماتت غرق لذت میشه. لااقل من که اینطورم.
لطف داری نیلوفر جان. ممنون که وقت گذاشتی و نوشته حقیر و خوندی. نگاه و نظرت واقعاً برام ارزشمنده.
حالا به جواب سوالت رسیدی؟
مرسی انقدر خوب نوشتی. کاملن تصور کردم. واقعن ملموس بود
تا حدودی به جواب سوالم رسیدم.
ممنون از شما لیلا جان که نوشته من و خوندی و با نظر ارزشمندت بهم انرژی دادی.