هنر یعنی تبدیل منطق و نظم به احساسات. برای یادگیری اصول و قواعد هنر، میتوان هزاران کتاب خواند و صدها تکنیک و فن یاد گرفت؛ اما برای اجرای یک اثر هنری باید تمام این اصول منظم و سیستماتیک را به قالب احساس درآورد تا مخاطب تصور نکند با یک سازهی مهندسی بیروح مواجه است. اگر یک سازهی مهندسی در مخاطب حس هنری را القا میکند، بهایندلیلاست که در کنار طراحی و رعایت هزاران اصول ساختوساز از هنر هم استفادهشده وگرنه هزاران ساختمان وجود دارند که فقط ترکیب سیمان و آهن و… اند. بدون ایجاد ذرهای حس شاعرانه در بیننده. نویسندگی هم بیشک هنر است و مشمول گفتههای بالا میشود. باید از دل برآید تا بر دل نشیند.
اما این، تنها دشواری راه نیست. از چه بنویسم که دردی از خودم و مردم دنیا دوا کرده باشم؟ اصلا مگر من قرار است درمانگر باشم؟ بله حتما باید باشی وگرنه چه نیازی به اصول و قواعد داشتی اگر صرفا مینویسی تا تخلیه شوی؟ باید از دردها و کمبودها بنویسی تا واضح و شفاف دیدهشوند و خوب بنویسی تا بسیار خوانده شود و بسیار بنویسی به این امید: باشد کز آن میانه یکی کارگر شود.
تفاوت نوشتن برای تخلیه شدن و نوشتن برای دردی دوا کردن دقیقا مانند تفاوت مبارزه با شمشیر پلاستیکی در خانه و مبارزه با شمشیر فولادی وسط دشت چالدران است. نه این بزرگ نمایی نیست. واکاوی ذهن برای استخراج طلای ناب جملات ارزنده آنچنان که در شأن مخاطب گرانمایه باشد، واقعا تا مرز کشتن آدمی پیش میرود.
اما بعد نوشته باید مردم را بیدار کند یا خوشحال یا صرفن سرگرم؟ این هم دغدغهی دیگریست. بیداری با درد و رنج همراه است و بیشتر مردم از آن گریزانند؛ اما نمیشود به آنها خرده گرفت چون برای انتخاب میان این دو دیدگاه باید به قطعیتی در معنای زندگی و خلقت خودمان رسیده باشیم. اینکه آیا تو موظفی آگاه باشی و مسئولیت پذیر، یا چون در نهایت تفاوتی نمیکند پس خوش باش و دمی به شادمانی گذران؟
مسائل اجتماعی که ریشه در تاریخ ما دارند را چگونه باید بیان کرد که هم باعث سرخوردگی جامعه نسبت به خودش نشود و هم افراد نسبت به اصلاح این قبیل امور احساس مسئولیت پیدا کنند؟ به عنوان مثال شکستهای تاریخی در سیاست و شکستهای نظامی که ریشه در تعامل نامناسب مردم و حکومت در آن دوره دارند، ضعفهای جامعه در تولیدات هنری و صنعتی و فرهنگی که درنهایت موجب عقبماندگی جامعه و یا رشد ناموزون جامعه میشوند، تقابل سنت و مدرنیتهای که هیچ کدامشان را درست درک نکردهایم و…
حتا اشاره به جنبههای مثبت فرهنگ و تمدن هم باید به دور از ایجاد توهم در مخاطب انجام شود. تمام اینها و هزاران مورد دیگر را چگونه باید گفت؟ اصلن میشود طوری نوشت که مخاطب هم بیدار شود هم تجربهی حال خوش و سرگرمی را داشته باشد؟ یعنی در قالب سرگرمی به فکر هم فرو رود. حالا این گوی و این میدان. قطعا کسی که کتاب در دست میگیرد با کسی که قلم در دست میگیرد هر دو، دستکم یک وجهمشترک دارند. آن، اینکه هردو متوجه وجود رنجی ناگزیر و ناگریز در زندگی شدهاند و اگر هرکسی، درنهایت علارغم آگاهی از وجود رنجها به می و شادمانی رو آورد، یعنی دالانهای تاریک را گذراند و بعد به نور رسید. آن دیگر طرفه حکایتی ست.
در آخر، نوشتن یعنی ذرهبینگرفتن جلوی بینهایت افکاری که مانند پرتوی نوری از خورشید ذهن ساطع میشوند با این هدف که ریشهی هرچه بدی را بسوزانی. تنها با یک تفاوت بنیادی: با ذره بین تو انتخاب نمیکنی کدام شعاع نوری بیاید و کدام نیاید یا بهچهترتیب بیاید. اما در نویسندگی تو باید مانند ماهیگیری (سنتی، نه از اینها که کف اقیانوس را جارو میکشند) زیرک از میان آن هزاران افکار، خاصترینها را صید کنی و بعد با ظرافت یک مجسمهساز آنها را بیارایی و پرداخت کنی تا درنهایت تبدیل به اثری ارزشمند بشود.
در یک جمعبندینهایی باید بگویم از آنجایی که احتمالا مخاطب با یک ذهن باز و پذیرا _دست کم در ابتدا_ شروع به مطالعه میکند، بنابراین من برای نویسنده جایگاهی برابر با یک نظریهپرداز، سیاستگذار و قانونگذار و همزمان مجری همان قانون و اگر بتوان گفت رسالت یک مصلح اجتماعی قائلم.
نویسنده: مهدی شیخی
یک پاسخ
با سلام
من فکر میکنم: نوشتن برای خود و صرفن تخلیهی ذهن و حتی دمی را به شادی گذراندن
با نوشتن برای ایجاد فکر یا تغییر در جامعه
همارزش است.
در جامعهی کنونی خوشگذراندن سالم، یک هنر است و اگر تکتک ما بنویسیم تا خوشباشیم، یک ارزش آفریدهایم.
تغییر جامعهی ما با نوشتن یک فرد، با نظر یک نظریهپرداز، با قانون یک قانونگذار، با سیاست یک سیاستمدار و یا حتی با اقدام یک مصلح اجتماعی صورت نمیگیرد.
در شرایط کنونی شاید یادگیری هر فرد برای توانمندی در زمینهی مورد علاقهی خودش، تأثیرگذار باشد.
من فکر میکنم: نوشتن یک مهارت بنیادین است که وقتی هم سن پسرم بودم میبایست برای زندگیکردن میآموختم. مانند: گوشدادن فعال
اما اکنون پس از سالیان، در پی آموختن آنچه هستم که نیاموختهام.
آموختن برای من معنای زندگیست و دلیلی برای ادامهدادن.
با سپاس
شادی صفوی