اهل‌ نوشتن

سطل آب | چگونه با نوشتن از دغدغه‌ها رهایی یابیم؟

هیچ‌وقت نمی‌توانم کف خانه را با طی تمیز کنم. اولین کاری که می‌کنم این است که سطل آب را زیر شیر میگذارم و شیر آب را باز می کنم. اگر فشار آب زیاد باشد، سطل سریع پر می‌شود. دیدن این منظره برایم سرگرمی است. صدای بالا آمدن آب در ارتفاع سطل و دیدن آن فشار که هرچه به لبه‌ی سطل نزدیک‌تر می‌شود، صدای فشار آب انگار زیرتر می‌شود. مثل حنجره‌ی یک خواننده که از نت‌های بم پایین خطوط حامل شروع می‌کند و هرچه بیشتر پیش می‌رود نت‌ها به خطوط پنجم و ششم نزدیک‌تر می‌شود و حتی از آن بیرون می‌زند و میزان نت هم سریع‌تر اجرا می‌شود.

غرق در این افکار به آب نگاه می‌کنم. آب از لبه‌ی سطل سرازیر و پاهایم خیس شده‌اند. این درونیات من است. درست مثل آن دبه‌ی آب و آبی که از آن سر می‌رود. در طول هفته هربار که افکارم، واگویه‌های منفی و خود تخریبی به سراغم می آید، درست مثل آب از لبه‌ی آن سطل سر می‌روم. نمی‌فهمم چقدر دارم به خودم با آن افکار آسیب می‌زنم. تنها کاری باید انجام دهم این است که شیر آب را ببندم. شیر داخل حمام را به راحتی می‌شود بست. اما با این شیر گستاخ در سرم که به شدت با من دشمنی دارد باید چه کرد؟ تنها دو کار نجاتم می‌دهد: تنفس و نوشتن.

نوشتن گاهی برایم امکان تنفس کردن در محیطی که در آن قرار دارم نیست، اما همه جا می‌شود دست به قلم شد چون خودکار به قول مادربزرگم همیشه «پر شالم» است. یعنی همیشه با خودم قلمی همراه دارم. یک تکه کاغذ را هم از کسی می‌توان قرض کرد. اینگونه از سر رفتنم جلوگیری می‌کنم. خیلی وقت‌ها سر رفته‌ام و تا خرخره در آب هستم اما باز می‌نویسم. وقتی دست به قلم می‌شوم انگار آب آرام آرام در من فروکش می‌کند. انگار ظرف درونم خالی می‌شود.

نوشتن از دردها، خوشی ها، راز نویسی، اعترافاتی که هیچ‌کس جز من به آن دست پیدا نمی‌کند، همه و همه مثل آبی که در نمودار رو به پایین می‌رود، ظرف وجودیم را برای ادامه‌ی روز خالی می‌کند. ساعت را روی 20 دقیقه می‌گذارم و می‌نویسم. ادعا نمی‌کنم که در خلال نوشتن حواسم پرت نمی‌شود، اما سعی می‌کنم اگر هم این اتفاق افتاد، برگردم و دوباره بنویسم.

عادت دیگری که دارم، این است که هنگام نوشتن انگشتانی که خودکار را در خود نگه می‌دارند آنقدر فشار می‌دهم که بعد از نوشتن واقعا دستم «قلم می‌شود». نوشتن نجات من است. نوشتن پیغمبر من شده است. پیغام‌آوری که مدام از درونیاتم برایم خبر می‌آورد. گاهی از آن که فرار می‌کنم و دوباره مثل آب از لبه سطل خالی سر می‌روم. آنقدر می‌مانم تا نفسم تنگ شود، آب تا بالای بینی‌ام بیاید آن‌وقت دست و پا زنان قلم و کاغذ را برمی‌دارم و شروع به نوشتن می‌کنم. نوشتن دین من است.

نویسنده: بهاره ابراهیمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *