اهل‌ نوشتن

نوشتن از نگاه من | از نوشتن روی کاغذ تا سیستم‌نویسی

عجب سوسک سیاه بزرگی! چه وحشتناکه! داره به من نگاه می‌کنه! زل زده در چشمان من! در اتاق را باز کردم. داخل حیاط خانه‌مان سوسک سیاه بزرگی که چند برابر من بود، دیدم. تازه خیلی هم تپل‌مپل بود. (شبیه سوسکی که توی کارتون هاچ زنبور عسل دیده‌ بودم.) چشم‌های بزرگی داشت. چشم در چشم من دوخته بود.

از ترس، قلبم به شدت می‌تپید، اما نفسم در سینه حبس شده بود. نه می‌توانستم حرف بزنم نه حرکتی بکنم. فقط نگاه می‌کردم که یک‌دفعه دیدم دست‌هایش را از هم باز کرد به طرف من آورد تا مرا بغل کند. از خواب پریدم. هنوز ترس و هراس در وجودم بود. دستم را به پهلوی مادرم که کنارم خوابیده بود، زدم و او را تکان دادم.

گفتم: «مامان، مامان خواب بد دیدم.» از تکان‌های من از خواب پرید، این طرف و آن‌طرفش را نگاه کرد، مرا که دید، گفت: «چی‌شده؟» گفتم: «خواب بدی دیدم.» گفت: «نترس، خواب بد که ترس نداره، پاشو خوابتو به آب بگو.»

این اتفاق برای زمانی‌ست که من پنج‌ساله بودم. آن زمان من بچه بودم. فکر می‌کردم آب، خواب بدی را که دیدم با خودش می‌برد. بعد از آن اتفاق، فقط می‌نوشتم. کلماتی که با آوردن آنها روی کاغذ آرامش را میهمان ذهنم می‌کردم. همزمان با بزرگ شدن من، دنیای نوشتن من هم بزرگ و بزرگتر شد. من با کلمات زندگی می‌کردم. من دنیای نوشتن را به این صورت تفسیر کردم: دنیای نوشتن، دنیایی است که مردمان آن را کلمات تشکیل می‌دهند. جمله‌ها خانواده‌هایش هستند. عبارت‌های مرتبط با آنها، فامیل‌های نزدیک هستند و پاراگراف‌ها نقش طایفه و قوم و قبیله‌ها را دارند. نویسنده خالق این دنیاست. دنیایی که او می‌سازد براساس علایق، استعدادها و توانایی‌هایش است. دنیایی که برای وارد شدن به آن باید دایره‌ی واژگان بسیار گسترده‌ای داشته باشید.

یعنی به اندازه‌ی همین دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم. که وسعت و گستردگی‌اش را فقط خالق توانای او می‌داند. برای گستردگی دایره‌ی لغات باید کتاب خواند. زیرا با خواندن کتاب، تعداد واژگان ذهن وسعت می‌یابد. یعنی نوشتن همزمان باید با کتاب خواندن صورت بگیرد. چه رابطه‌ایی بین این دو است؟ پس بین دنیای نوشتن و دنیای خواندن تعامل وجود دارد. مثلن شبیه رابطه‌ی آب و خاک. ترکیب آب و خاک هم خیلی عجیب است و برایش حرف‌های زیادی می‌توان زد. نظیر انسان، هنر‌های تجسمی و غیره. من نمی‌خواهم بحثم را به سمت فلسفه ببرم. برمی‌گردیم به دنیای نوشتن و خواندن که آنقدر بزرگ و گسترده است، که حالا حالاها می‌توان در مورد آن حرف‌ها داشت. پس نوشتن همراه با خواندن می‌تواند ما را به خلق آثار سوق دهد.

ما می‌توانیم از کلمات، شخصیت‌های داستانی خلق کنیم. دنیای داستان‌ها را بسازیم. کاری که من در دوران نوجوانی آغازیدم. من داستان می‌نوشتم. داستان‌های واقعی که آخر آنها را با پایان خوب تمام می‌کردم تا اگر روزی بدست مخاطب رسید، حال خوبی بیابد. من از لحظه‌لحظه‌ی زندگی‌ام نوشتم، خاطرات تلخ و شیرینی که می‌توانست برای خیلی‌ها جذاب باشد. از یک زمانی به بعد هم خاطرات تلخ را به حالت طنز می‌نوشتم تا اگر مخاطبی اهل طنز بود، بتواند با آن‌ها ارتباط برقرار کند. نوشتن مرا در مسیری قرار داد که نمی‌توانم از آن دست بکشم و همواره خواهم نوشت. بعضی از اوقات به این فکر می‌کنم که شاید بند ناف مرا با نوشتن بریده‌اند که این چنین عاشق نوشتن هستم و کلمات را دیوانه‌وار دوست دارم. یک فاصله‌ی زمانی طولانی و غیر منتظره در دنیای نوشتن من وجود دارد. البته به صورت پنهانی می‌نوشتم، و همین فاصله مرا با مشکل روبرو کرد. من خودم را اینگونه مثال می‌زنم: «من مدت‌ها در خواب غفلت بودم.» وقتی بیدار شدم. دوباره به دنیای نوشتن روی آوردم. دنیایی که خیلی‌خیلی با دنیای من تفاوت داشت. دنیای من قلم و کاغذ بود. ولی حالا بعد از این خواب طولانی، تکنولوژی و عصر ارتباطات، مسیر مرا در دنیای نوشتن سخت‌تر کرد. و من باید دوباره با این دنیا خودم را وفق بدهم و زمانی را برای آموزش بگذارم. این را می‌دانم که برای دانش‌اندوزی هیچ‌وقت دیر نیست و تا لحظه روبرویی با ملک‌الموت هم می‌توان علم آموخت و نوشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *