نوشتن، برای من برمیگردد به زمانی که حرفهای زیادی برای گفتن داشتم. اما نه گوش شنوایی وجود داشت و نه توان بیانکردن در من بود. خودم بودم و یک دفتر و خودکار.
وقتی بازیهای روزگار نفسگیر میشد، شکایتهایم را در دل دفتر مکتوب میساختم. دلیلش را به درستی نمیدانستم. اما وقتی صفحات دفترم حسابی پر میشد، به نوعی انگار آسودهخاطر میشدم.
بزرگتر که شدم، واژهها برایم رنگی تازهتر یافت. واژههای تروتازه (+) مثل رفیقانی بودند که هنوز قلقشان دستم نیامده بود و نمیدانستم چگونه باید با آنها رفتار کرد. الکی ته ذهنم برای خودشان وول میخوردند. وقتی احساس تازهای در من متولد میشد، دستبهقلم میشدم و این روند را عمیقا دوست داشتم. انگار آن وقتها که قلموکاغذ لازمهی نوشتن (+) بود، اشتیاق بیشتری وجود داشت و زمان بیشتری را صرف این کار میکردم.
تا اینکه قلموکاغذ جای خود را به لپتاب داد و دستم را با قلم، غریبه و با تایپکردن آشنا نمود. تایپکردن، جهانی بود که گاهی در عظمتش گم میشدم.
حالا دیگر نوشتن برایم سادهتر شده بود. کافی بود انگشتم صفحهی کیبورد را لمس کند تا جملات، پشت سر هم بیایند و پیش چشمانم متنهای زیبا خلق کنند. زیبا که میگویم، منظورم خودستایی نیست. من جمله ساختن را دوست دارم. انگار این تنها کاریست که میتوانم به نحو قابل قبولی انجام دهم و با کسی مقایسه نشوم.
جمله که ساخته میشود کیف میکنم. حس میکنم کاری انجام دادهام و یا شاید هم وظیفهام را. و آنگاه دیگر از این چرخش تکراری روز وشب، بیزار نیستم. اما یک چیز به شدت آزارم میدهد. حس میکنم هرچه بزرگتر میشوم، حرفهای کمتری برای گفتن دارم. انگار که تمام گفتهها را گفتهام؛ یعنی منظورم این است که نوشتهام. کاری ندارم که چقدر از نوشتههایم درک و یا حتی خوانده شد. من هر کاری کردم برای دل خودم بود.
من از جملاتی که کنار هم قطار کردهام لذت میبرم. بارها درمورد نوشتن، نوشتهام. اصلا خوب که نگاه میکنم میبینم تمام نوشتههای من، در نهایت برمیگردد به ستایش از این کار دوستداشتنی؛ کاری که انگار هیچ وقت بیموقع شارژش تمام نمیشود و همیشه بالاخره مرا به مقصد میرساند و ناامیدم نمیکند. درست مثل ویلچر برقیام که همیشه قبل از آنکه شارژش تمام شود مرا به مقصد رسانده و من همیشه الکی نگران بودهام.
ببینید! حتی الان که حرفی برای گفتن نداشتم، باز هم این همه نوشتم. و این یعنی راه من در نویسندگی ادامه دارد (+) و از وقفههای کوتاه و زودگذر هم هراسی نخواهم داشت.
شما هم دچار ملالدرنوشتن شدهاید؟ خواندن مطلب زیر میتواند بریا شما مفید باشد:
حسرت نوشتن | چرا نمیتوانیم بنویسیم؟