به بهانهی یکی از تمرینهای کلاس وبلاگنویسی سری به کتابی (+) زدم که تنها در چهار روز و آن هم در مسافرتی دلنشین به اصفهان خواندهبودم. کتابی که نویسندهاش همچون نامش که پرندهای بیپرواست، آرام بر شانهی زندگیام نشست و مرا از چرتی عصرگاهی اما در غروبی نابهنگام بیدار کرد.
او که همچون مبدّلین حرفهای میتواند هر رنجی را به فرصت، هر سختيای را به شیرینی و هر تنهایی را به دانش تبدیل کند. شاهینی که میتواند کلانتر تعداد زیادی جوجه نویسنده باشد و از همهشان به مرور زمان و با تلاش خودشان انسانهایی توانا و ماهر در نویسندگی بسازد.
او که توانست از جداشدن پدر و مادرش فرصتی برای آرامش، از کاریکاتور فرصتی برای شناخت مهارت دیگر، از جیببهجیبکردن کرایههای رفت و برگشتاش به دفتر مجلهها خلاقیت در کارها و از نشر محتوا ارزش و اعتبار خلق کند، حال در راه خلق رویایی دیگر است که مدتها برایش خیالبافی کردهاست. او قادر است کاری کند که صبح را با نوشتن آغاز کنی، طول روز در اندیشهی پازل نویسندگیات باشی و شب، چشمانت را زمانی به رویا بسپاری که در حال صحنه پردازی برای انواع نثرهایی هستی که قراراست قبل از طلوع آفتاب بنویسی.
این روال هر روزهایست که تنها در یک حصر کاغذی اتفاق میافتد اما تو لذت میبری از نوشتن و میخواهی بنویسی و باز بنویسی (+). شاهراهی تاثیرگذار اما پر پیچ و خم را نشانمان میدهد، با هر ترفندکی که در چنته دارد کمیت را مهمتر از کیفیت جلوه میدهد، جنازهی هنرمند درونمان را از روی دوشمان پایین میکشد، برای بروز شدن وجودمان نسخه میپیچد تا دچار رنج شروعنکردن نشویم و آینده را غافلگیر کنیم.
زمانی گربه ملوس و دوست داشتنیاش همراه جلسات صبحگاهی بود که مدتی است به واسطهی برگزاری کلاسها در دفتر فرصت دیدارش برای ما فراهم نمیشود. کلانتر شاید نمیداند ما هم دلمان برای آن ملوسک تنگ میشود؟ شاید حتی او دلش برای جوجهها تنگ شدهباشد و بخواهد روی ماه آنها را حتی از پشت دوربین ببیند؟
قصدم از این نوشتار کوتاه نه فقط اَدای دِین به استادی گرانقدر یا تجلیل از انسانی که خاکِ نوشتن را خورده است، بلکه احترام به ایدهای بود که در لحظهی گشودن مجدد کتابش در وجودم شعله گرفت و از انگشتانم بر صفحه نقش بست. و این تمام آن حظّی است که از شنیدن صدای تایپ کردنم میبرم و همه را مدیون آنم که عاشقِ انجیر خیسخورده و نوشتن است(+).
2 پاسخ
خیلی قشنگ بود ممنونم
خیلی عالی بود.