قطار ایده

عینکم را که می‌زنم، واژه ها جست‌وخیز کنان به این سو و آن سو می‌گریزند. طوقی به گردنشان می‌افکنم و ایده ای می‌شوند برای نوشتن. آنگاه به هر سوی که بخواهم می‌کشانمشان. گاه جابلسا و گاه جابلقا (دو شهر ناشناخته در ادبیات و علوم اسلامی) و آنها یک صدا می‌خوانند که: رشته ای بر گردنم […]