ممکن است علیرغم مطالعهی مقالههای متعدد، هنوز مقولهی خلق شخصیت داستان برای شما مبهم باشد و همچنان دستتان را زیر چانه گذاشته باشید و بپرسید: «دقیقن از کجا باید شروع کرد؟»
من به شما خواهم گفت. یک قلم و کاغذ بردارید و قدمبهقدم با من بیایید.
ویژگیهای فیزیکی و ظاهری شخصیت داستان
اولین چیزی که بهتر است تکلیفش را دربارهی شخصیت داستان با خودمان مشخصی کنیم، ویژگیهای ظاهری، جسمی و سنی شخصیت قصه است. لطفن انگشتان مبارک خود را بچرخانید و بنویسید شخصیت قصهی شما زن است یا مرد؟ چند ساله است؟ در واقع زمانی که قرار است قصهی شما روایت شود، شخصیت داستان چند سال دارد؟ کودک است؟ جوان است یا کهنسال؟ قد بلند است؟ قامتی کشیده و استخوانی دارد یا کمی تپل است؟ پوستش چه رنگی است؟
یک نمونه برای شخصیتپردازی
برای اینکه بهتر پیش برویم، من هم همراه با شما شخصیتی خلق خواهم کرد. خب قهرمان قصهی من یک زن و نامش لیلا است. قد بلند است و شانههای پهنی دارد. چشمهایش باریک و قهوهای است. پوست روشنی دارد و همیشه هم مرطوب است. از همانهایی که مدام سرخ میشوند و باید عرق پیشانیشان را فرت و فرت پاک کنند. ابروهای باریک و بههم پیوسته دارد. موهای سرش فر و البته کمی هم وِز وزی است.
توجه به ویژگیهای جسمی و ظاهری شخصیتها با توجه به طرح داستان کمک میکند تا علاوه بر تمرین نوشتن، تصویرهای خوب و واضحی بسازید و مخاطب بتواند قهرمان قصهی شما را مجسم کند.
ویژگیهای جنسیتی شخصیت داستان
به این فکر کنید که قهرمان قصهی شما به عنوان یک زن یا مرد، بارزترین مشخصهی جنسیتیاش چیست. مثلن همه او را به خانواده دوستی میشناسند؟ شاید از آن دسته مردهایی است که خیلی غیرت دارد و دلش نمیخواهد کسی یا چیزی حریم خانوادهاش را تهدید کند؟ نکند از آن آدمهای رفیقباز لاابالی است که همه را دق میدهند؟ لطفن به صورت دقیق و جزئی به همهی این موارد فکر کنید. این ویژگیها در جای جای داستان خود را نشان خواهد داد و کمک میکند تا رفتارهای شخصیت قصهی شما باورپذیر باشد. چندی پیش یکی از دوستانم خاطرهای از تجربهی عاشقیاش برایم تعریف کرد. پسر قدبلند و خوشچهرهی قصهاش، حسابی به دلش نشسته بود و فکر میکرد کنار او خوشبخت خواهد شد. ولی در نهایت جدایی زورش به وصل چربیده و دست سرنوشت از هم جدایشان کرده بود. تنها به یک دلیل. پسرک عقیم بود و دوست من عاشق بچه. حسابی با خودش کلنجار رفت و در نهایت هم نتوانست با شوق به داشتن فرزند مقابله کند؛ پس تصمیم گرفت عشق را از زندگیاش خط بزند.
خوب لیلای قصهی من از این لحاظ حسابی شبیه دوستی است که الان دربارهاش گپ زدیم.
ویژگیهای شغلی شخصیت داستان
شغل شخصیت قصهی شما چیست؟ پزشک، وکیل، کارمند، مدیر نشریه یا مثلن یک لوله کش؟
شاید هم شغل خاصتری دارد، مثلن یک دزد است؟ یا مختلس؟ نکند خدایی نکرده از این کارمندهایی است که برای انجام دادن کار قانونی هم رشوه میگیرند؟ خدای من. نظرتان در مورد یک قاتل چیست؟ البته با فرض اینکه بتوانیم قاتل بودن را یک شغل در نظر بگیریم.
لیلا یک زن خانهدار است و گاهی برای تامین مخارج زندگیاش قالی میبافد؛ البته اینکار را هم خیلی بد و یا شاید افتضاح انجام میدهد. عاشق ادبیات است؛ اما خانوادهی پدرسالار سنتیاش به او اجازهی درس خواندن ندادهاند. هفده سالگی ازدواج میکند و مقولهی دانشگاه بهکل از زندگیاش خط میخورد. ولی هرجایی هر داستان یا شعری که دستش بیاید میخواند؛ مجله، روزنامه، کتابهای صوتی و… .
ویژگی تحصیلی شخصیت داستان
شخصیت قصهی شما چند کلاس درس خوانده است؟ شاید با هزار ضرب و زور فقط توانسته است دوران متوسطه را پاس کند. شاید هم به کمتر از دکترا راضی نمیشود. رشتهی دانشگاهیاش چیست؟ شاید هم از آن طفلکیهای پشت کنکوری است که شبانهروز تلاش میکنند تا سد ورود را بشکنند و بالاخره راهی دانشگاه شوند. به این فکر کنید که رشتهی دانشگاهیاش چه تاثیری روی خلقوخویاش گذاشته است یا میتواند بگذارد. شاید خالی از لطف نباشد که یک خاطرهی خیلی کوتاه برایتان تعریف کنم.
مراقب هفتقلوزایی گاو شخصیت داستانتان باشید
سال هشتاد و هفت بود. هجدهسال داشتم، دماغم حسابی باد داشت. فکر میکردم شقالقمر کردهام و حقوق قبول شدهام. با همکلاسیها نشسته و منتظر بودیم تا استاد بیاید و بگوید که ما چقدر خفن هستیم. استاد آمد، بدون هیچ مقدمهای گفت : «تسلیت میگم.»
هنوز چهرهی همکلاسیها جلو چشمانم است. وا رفتیم. صورتهایمان آویزان شد. یکی بالای ابرویش را خاراند و آن یکی کمی مقنعهاش را جلوتر کشید. کسی جرات نکرد به استاد بگوید که خیلی بیمزه است و یا شاید هم خیلی بیرحم. استاد سر کمموی براقش را خاراند و گفت: «رشتهی حقوق شما را بدبین میکند، از این به بعد گاوتان هفت قلو زاییده است. میروید خانه بخرید هزارتا سوال توی ذهنتان پیش میآید که نکند فروش مال غیر باشد، نکند خانه را قبل از من به دیگری فروخته است. ماشین میخرید به این فکر میکنید مبادا پلاکش توقیف شده باشد وهزارتا ماجرای دیگر.»
از آنجایی که یکی از آداب مسلم نوجوانی و جوانی، شلنگتخته انداختن است، حرف استادم را جدی نگرفتم و سعی کردم با استفاده از غریزهی صیانت نفس به این نتیجه برسم که استاد احتمالن کودکی سختی داشته است و طفلک زیادی به همه چیز بدبین است؛ اما بازی روزگار خیلی زود حرف استادم را برایم به کرسی نشاند.
و در نهایت مقصودم این است
به وضعیت تحصیلی شخصیت قصهی خود و تاثیر آن بر زندگی قهرمان قصه توجه ویژه داشته باشید.
این یادداشت ادامه دارد… .
✅ برای مطالعهی بیشتر:
شخصیتپردازی درست در داستان|نکتهای مهم برای افزایش جذابیت داستان