از من میپرسند که: چطور یک کاراکتر داستانی خلق میکنی؟ آیا یک لیست برای این کار داری؟ جواب من این است: نه! من بیشتر تمرکزم را روی صدای کاراکتر میگذارم. اینکه بفهمم او چطور صحبت میکند.
اگر نوشتههای قبلی مرا خوانده باشید، حتمن متوجه شدهاید که مدتیست از یک نویسندهی خاص صحبت میکنم. از تجربیاتش در زندگی برایتان میگویم و گفتههایش را تحلیل میکنم.
اینبار نمیخواهم دربارهی این نقل قول از نیل گیمن حرف خاصی بزنم. میخواهم راجع به خود او صحبت کنم.
صدای نویسندهی درون شما از آن کیست؟
من، شما و تمام کسانی که در ابتدای مسیر نویسندگی هستیم نیاز داریم برای رسیدن به نقطهای قابل اتکا در نوشتن، خط مشی نویسندگان قبل از خودمان را کشف کنیم. بحث تقلید نیست. اما ما نیاز به الگو داریم. کسی که بتواند حداقلها را برای ساختن معجون جادویی متن و نثر خوب داستانی به ما بدهد.
این کار مانند انتخاب کردن استاد در دنیای جادوگری است. کسی که میخواهد در عالم گیاهان جادوگری خبره شود، استادش یک گیاهشناس ماهر است. کسی که میخواهد سر از جهان حیوانات در بیاورد سراغ استادی را میگیرد که در این حوزه نظیر ندارد. کاری مثل نویسندگی هم از نظر من کمابیش مانند جادوگری است. با من موافق هستید؟
وقتی در مسیر نویسندگی از لایههای اولیهی کمیت میگذریم، متوجه ارزش کلمات در جمله میشویم. فاصلهی بین قلم و ذهنمان کم میشود. توجهمان به جزئیات برای یافتن خوراکِ نوشتن بیشتر میشود و آن وقت میتوانیم به دنبال استاد منحصربهفرد خود بگردیم. صدایی که روح نویسندگی ما را هدایت میکند.
این صدا به ما چه میگوید؟
فرقی نمیکند شما چه کسی را به عنوان الگوی نویسندگی خود انتخاب کرده باشید. بحث خوب و بد نیست. قرار نیست فقط برای نوشتن از این نویسنده الگو بگیریم. سبک زندگی نویسندگان قبل از ما شاید بیشتر از نثرشان بتواند به ما در مسیر نویسندگی انگیزه ببخشد.
دوستی دارم که وقتی به سبک موراکامی زندگی میکند و به سبک او مینویسد شاهکار خلق میکند. از طرفی خودم سبک زندگی تالکین را پیش گرفتهام و ریزبینی او را در جهان کلمات تمرین میکنم. تعداد زیادی از دوستان دیگرم سبک زندگی یا سبک نوشتاری محمد قائد، صادق هدایت، بهمن فرسی و… را انتخاب کردهاند.
این صداها به ما میگویند که چگونه نثر خوب را تشخیص دهیم، به ما کلمه میدهند، از عادتهای نوشتاریشان میگویند و نظم در نوشتن را به ما یاد میدهند. شاید وقتهایی که در اتوبوس یا مترو هستیم صدایشان را بشنویم که میگویند: «الان وقت خوبی برای خوندن کتابیه که با خودت آوردی.» و «نگاه کن این آدم میتونه سوژه برای نوشتن یه داستان باشه. چی میشد اگر…» یا «بیا به جای خیرهشدن به صفحهی گوشی بندهخدایی که کنارت وایستاده دو کلمه بنویس.» حتا شاید بگویند: «به جای اینکه غصهی روزهای نیومده رو بخوری بشین بنویس ببین چی توی مغزت میگذره.» احتمال دارد حتا برای رسیدن به یک جملهی خوب شما را مجبور کنند تا بارها و بارها جای کلمات را عوض کنید و به دنبال ساختن جملهای که دلتان را خنک میکند واژههای جدیدتری بیابید.
به هر شکلی که باشد آنها هستند تا ما بتوانیم نویسندگی را زندگی کنیم. برای نوشتن وقت بسازیم و نگاه جدیدی به دنیا و عالم نوشتن داشته باشیم.
چگونه صدای نویسندهی درونمان را بشناسیم؟
شاید برایتان سوال باشد که خب، حالا چطور استاد جادوگریمان را پیدا کنیم؟ از کجا بدانیم او را درست انتخاب کردهایم؟ اگر اشتباه کنیم چه میشود؟
نکتهی مهم اینجاست که ما اول باید خودمان را بشناسیم. بدانیم که از دنیای نوشتن چه میخواهیم. در چه حالتی بهرهوری بیشتری داریم. چهنوعی از نوشتن و چه حوزه از نویسندگی بیشتر ما را مشتاق ادامه دادن میکند؟ باید از سطوح اولیهی نویسندگی گذشته و از نویسندهای آماتور تبدیل به نویسندهای حرفهای شده باشیم. وقتی ما به عنوان شاگرد آمادهی حرکت شویم، استاد نمایان میشود.
برای این شکل از آماده شدن نیاز داریم تیزحسی هنری خود را تقویت کنیم. در متنهای بعدی حتمن راجع به این «تیزحسی هنری» بیشتر برایتان میگویم.
همیشه باید به صدای یک نویسنده گوش داد؟
کاملن مشخص است که پاسخ منفی است. شاید الگوی یک نفر در داستاننویسی صادق هدایت باشد اما در نوشتههای غیرداستانی از محمد قائد الگو بگیرد. برای خود من این چنین است که در شیوهی تدریس از نیل گیمن الگو برداری میکنم و در شیوهی نثر از تالکین. بعدها که شاهد تغییراتی در شکل بهکار بردن کلمات یا ساختار جملاتم شدید یقین بدانید صدای نویسندهی درونم تغییر کرده. بعضیها برای یک عمر یک صدا را انتخاب میکنند و بعضی دیگر به صداهای مختلفی در برهههای مختلف مسیر نویسندگیشان گوش میدهند. انتخاب با شماست.
سخن آخر
عقیدهی نیل گیمن برای خلق یک کاراکتر داستانی این است که اول ببینیم او چگونه حرف میزند. درون هریک از ما نویسندهها تعدادی روح هدایتگر نویسنده هست که میتوانند استادان ما برای جادوی نوشتن باشند. ما با تیزحسی هنری خود صدای آن استادی را که میخواهیم از سبک زندگی و سبک نثرش الگوبرداری کنیم شناسایی میکنیم و جهان را از نگاه او میبینیم تا بتوانیم به سطح بالاتری در نویسندگی برسیم. برای رسیدن به مرحلهی انتخاب صدای نویسندهی درون نیاز داریم تا از لایههای نخستین کمیت بگذریم تا کیفیت را با کمک آن صدای هدایتگر بدست آوریم. آنهایی که به صدای نویسندهی درونشان گوش نمیدهند یا درگیر قیاس و اهمالکاری میشوند باید طی یک شیرجهی برعکس، سری به لایههای سطحی بزنند تا دوباره به مسیر بازگردند.
5 پاسخ
ممنونم از شما. چقدر این یادداشت چسبید. 🙂
مبینا یه نویسندهی حرفهای و کاربلده مثل خودت محدثه جان❤.
چه قدر یاد گرفتم. ممنونم خانم ایمانی
مرسی خانم مبینا
نوشتهی بود که از اون برای نوشتن آموختم.💝
منم خیلی ازش آموختم سارا جان.