ما تا چه اندازه از چیزهایی که مشتاقشان هستیم باخبریم؟ چه موضوعات یا مفاهیمی در زندگی ما وجود دارند که فکر کردن به آنها تمام اشتیاق وجودیمان را شعلهور میسازد؟ این بار پگاه جهانگیرنژاد از چگونگی بازیابی اشتیاقمان در یادداشتهای روزانه میگوید.
«اشتیاق» از «استعداد» مهمتر است.
آلبر کامو جایی در کتاب افسانهی سیزیف گفته:
اشتیاقهای ما، بیانگر همهچیز است. بدون آنها، همهچیز نقش بر آب میشد.
ما مینویسیم و سعی میکنیم هرطور شده خودمان را کنار نوشتن نگه داریم، اگر خوب متوجه مسئله شده باشیم میتوانیم در مورد احساساتی که در لحظه تجربه میکنیم بنویسیم. زمانی که چیزی آزارمان میدهد دست به قلم میشویم، زبالههای تلنبار شده در ذهنمان را روی کاغذ تخلیه میکنیم و…
در یک جمله با نوشتن زندگی میکنیم و با آن به زندگی خود عمق و معنای بیشتری می بخشیم.
اما یک سؤال: وقتی شرایط رو به وخامت میگذارد و سختترین روزهایمان را سپری میکنیم، تکلیف اشتیاقهایمان چه میشود؟ در طول چنین روزهایی چند بار پیش میآید که با تمام اشتیاق خود مواجه شویم؟
اشتیاق مسئلهی مهمی است که اگر توجه ویژهمان را به آن معطوف کنیم میتواند آغازگر یک نهضت در زندگیمان باشد. چرا؟
چون اشتیاق است که پنهانیترین استعدادهای ما را از زیر خروارها قضاوت بیهوده و تفکرات اشتباهی که در مورد خود داریم بیرون میکشد. علاوه بر این، اشتیاق است که ما را بر مفهومی که به آن باور داریم یا موضوعی که بیش از هرچیز به آن علاقهمندیم مسلط میکند.
زمانی که ما مشتاق شناختنِ موضوع یا مفهومی میشویم، بارها و بارها خودمان را در معرض رویارویی با آن موضوع قرار میدهیم. همین برخوردهای متوالی، به مرور زمان ما را در مقابل آن موضوع به تخصصی بیبدیل میرساند و اینگونه است که ما در موضوع مورد علاقهمان به مقام استادی میرسیم. پس کلید رسیدن به تسلط، اشتیاق است.
کارمین گالویِ نویسنده معتقد است که اشتیاق هسته و معنای حقیقی هویت ماست. هملت نیز برای شناساندن اهمیت اشتیاق به کمکمان میآید و میگوید:
خدا متبرک سازد کسانی را که خونشان و رأیشان به طرزی شگفتآور درهم آمیخته است که همچون فلوت نیستند تا انگشت بخت بتواند بر سوراخی که دلش میخواهد قرار بگیرد و آن را به صدا در آورد.
ما چطور میتوانیم خون و رأیمان را درهم بیامیزیم؟
چطور میتوانیم فاصلهی بین خود و اشتیاقمان را پر کنیم؟
در فاصلهی شکاف میان خود و شور و شوقی که داریم، قلم و کاغذ ما پررنگتر از هرچیز دیگری به چشم میآید.
این بار میخواهیم با نوشتن سروقت اشتیاقمان برویم و یک بار دیگر به این سؤال فکر کنیم: ما تا چه اندازه از اشتیاقی که در زندگیمان داریم باخبر هستیم؟ بیایید دست به قلم شویم و از یادداشتبرداری روزانهمان مدد بگیریم.
کاغذی بردارید و بالای آن، با خطی درشت از خود بپرسید:
(اسم خود)، اشتیاق تو در چیه؟ این زندگی رو داری به شوق چه چیزهایی میگذرونی؟
زمانی برای بازیافت اشتیاق
بنویسید. بنویسید و اشتیاق خودتان به زندگی را روی کاغذ بازیابی کنید. با انجام دادن این کار فرصتی را خلق میکنید که در آن به باورهایتان معنای تازه میبخشید. حتا ممکن است متوجه شوید موضوعی که قبلن اشتیاق شما را برمیانگیخت اهمیتش را در زندگی کنونیتان از دست داده. پس این تمرین را به مثابهی یک روش برای خودشناسی بیشتر هم لحاظ کنید و مطمئن باشید که اشتیاق مسری است و شوقی که در نوشتنتان جاری میشود، علاوه بر رقصاندن تمام کلماتتان بر بسیاری از جنبههای درونیتان نیز تأثیر میگذارد.
زمانی که به اشتیاقتان فکر کردید و قلمتان را روی کاغذ رها ساختید، بیایید و برایم بنویسید که رقصیدن با شور و شوقتان چه مزهای برایتان داشت. مشتاقانه منتظر خواندن شما هستم.
برای بار سوم میپرسم: چه چیزی را با تمام وجودتان میخواهید؟
2 پاسخ
پگاه جانم…
نوشتن از اشتیاقمان امیدی در دلمان جاری میکند که حتی باعث ریختن اشک شوق میشود
به زندگی جهت میدهد و دلیلمان برای زیستن را فراهم می آورد
چیزی که ذوق را در دل میکارد،تا فعل و انفعالاتی روانه روزمرگی هایمان بشود
نوشتن از اشتیاق اما،مانند معجونیست که پس از کیلومتر ها دویدن ،نوش جان کرده و جانی تازه مرهمت وجودمان میکند
میا جان چند صباحی است که مرا دنبال میکنی و برایم کامنت میافشانی!
سپاس فراوان از تو.
حتم دارم که این روزها در حال قلم زدن هستی و به خوبی مینویسی.
امید دارم که همواره شادمان و نویسا باشی.
از این که مرا میخوانی سپاسگزارم و خوشحال از این که نوشتن از اشتیاقهایت باعث شده اشک شوق بریزی.